زورنامه

خاطرات و زورنوشتهای شخصی اینجانب!

زورنامه

خاطرات و زورنوشتهای شخصی اینجانب!

زور بیست و هفتم، ننوشتن دلیل بر نبودن نیست !!

ننوشتن دلیل بر نبودن نیست!


بهترین عنوانی که برای حدود 2 سال غیبت پیدا کردم....


سابق رسم بود اگه نمیرسیدم بین ماه ها مطلبی بنویسم روز آخر سال رو به جمع بندی بگذرونم و پستی بگذارم... اما نه اسفند سال 89 و نه سال 90 دل و دماغ نوشتن نبود...


شاید هم انگیزه لازمه! در هر حال... ما هستیم و به نوشتن خود هر چند کم ادامه خواهیم داد! 


سال نو تمامی دوستان مبارک....


زور بیست و ششم، نامه ای به او...

سلام مهربانم، چوب خط روزهای بی تو بودن که پر شد، نامه ای برایت نوشتم، نامه ای برای تو و برای این عکس میان قاب و برای این تپش کهنه در سینه... نامه ام را  میسپارم به دست باد.

ببرد آنسوی تمام این دیوار ها ،این جاده ها ،این روزها ...اصلاً ببرد ،آن سوی تمام نمیدانم هایی که دستانم را از دستانت جدا کرد...

باد می داند،خوب می داند،یادت نیست مگر؟ خودش بود که آن روز لحظه ای قبل از غروب, دستان مهربانت را از من جدا کرد و ما را به آشفتگی این دنیا سپرد. حالا که گفتم یادم آمد،باید روی پاکت بنویسم :''برسد به دست مهربانی که موهایم را با باد شانه میزد.'' آخر آدرس خانه ات را که نمیدانم...

روزی در پی جاده خاکی، راهی بودم، که تلاقی نگاهت راه بر پاهای برهنه ام بست. اصلا مینویسم: ''برسد به دست همان نگاه''...همان نگاه مهربان که آیینه امیدم بود و نوید فردا هایی روشن، فردایی که تلاقی آرزو هایمان بود،و کور سوی فانوسی در مسیر این راه تاریک... فردا ... فردا... فردایی که هنوز در راه است و من میدانم که در پس این تاریکی تو ایستاده ای، مثل همیشه استوار...

دلم برایت تنگ شده است... دلم تنگ شده است، امّا نه،این دو خط نامه که جای این حرف ها نیست، همین لبخند پشت قاب عکس هم با من قهر میکند،اگر دوباره قصه دلتنگی از نو تازه کنم.


بگذار اصلاً از میهمانیم بگویم: جای تو خالی ،چند وقت پیش بود که تکرار این روز های بی خاطره را جشن گرفتم؛ مهمانی که نبود, من بودم و عکس تو... سفره ای چیدم درخور مهمان. شمع بود و گل سرخ بود و دو خط دست نوشته برای عید امسال... و دلی پر غصه که تنها تو را صدا میکرد.

شرمنده مهمانم،که شادی سر سفره ام کم آمد. برکت خدا به سر سفره تو... تویی که بهترین این دنیایی.... این گناه دوستی من بود که قهر خدا در پی داشت و قحطی نعمت. چه بگویم؟ شاد باد روزگار تو،که همین خشکیده لبخند گوشه لبانت، سهم سفره خالی ماست از این سال های بی برکت...

و دیشب بود آن شب که چوب خط روز های بی تو بودن به سر آمد و نامه ای برایت نوشتم. دلم برایت تنگ شده است گل من....