زورنامه

خاطرات و زورنوشتهای شخصی اینجانب!

زورنامه

خاطرات و زورنوشتهای شخصی اینجانب!

زور نوزدهم، سال جدید و اتفاقات جدید!

۱۷ روز از سال جدید رو پشت سر میگذارم و تعجب میکنم که این روزها چقدر زود میگذره! 

سال ۸۷ در حالی تموم شد که باورش هنوز سخته. کارنامه روزهای گذشته رو که نگاه میکنم از روند پیشرفتم راضی هستم.. برنامه ها حدودآ اونطوری که پیش بینی میکردم جلو رفته و در بعضی موارد هم پیشرفتهای خوبی صورت گرفته... بدی روزگار و اتفاقات هم که همیشه هست و نباید اونها رو در نظر گرفت. 

هفته پیش بود داشتم گزارش کارکرد حساب بانکی رو زیر و رو میکردم و با اعداد و ارقام اون بازی میکردم تا بتونم آماری ماهانه از افت و خیزها در بیارم، در کل با وجود شرایط بد اقتصادی و اجتماعی که بخش زیادیش به مسائل مملکتی برمیگرده تونسته بودم تا بخش زیادی از برنامه های مورد نظرم رو به نتیجه برسونم و در همین شرایط پیشرفت مناسبی داشته باشم. امیدوارم برنامه ریزی های سال جدید هم اونطور که میخوام پیش بره. 

 البته جدا از طرح از قبل تعیین شده مسائلی در این چند ماه به وجود اومده که میتونند زندگی من رو به نقاط خیلی خوبی بکشونه، ولی دنبال کردن هر دو هدف با شرایط مالی و اقتصادی من امکان پذیر نیست و  در صورتی که قصد اجرایی کردن هدف دوم رو داشته باشم باید از همین الان دست بکار شده و اقدام کنم. کاش میشد هرچه زودتر تصمیم قاطعی برای دنبال کردنشون بگیرم.  متاسفانه هنوز نمیدونم تلاش و فکرم رو دقیقآ باید صرف کدوم دسته از برنامه هام کنم.. سر درگمی بدی هست اینکه ندونی چقدر کارت پشت وانه داره و طرفین به نسبت اعمال و افکارشون چقدر تعهد دارند. گاهی فقط یک کلمه کافیه! 

متاسفانه یا خوشبختانه از اون دسته انسانهایی هستم که مسائل رو حساب شده جلو میبرم و نمیتونم راهی رو بی هدف دنبال کنم به امید اینکه وسط راه به هدفی مشخص بر بخورم و باز متاسفانه یا خوشبختانه تحمل نگهداری مشکلات ذهنی در طولانی مدت عذابم میده و باید هر چیزی رو در جای خودش حل و نسبت بهش تصمیم گیری کنم. فکر میکنم به این صورت هم جلوی ضرر بیشتر گرفته میشه و هم در صورت حل اون مشکل میتونی مصمم تر و با سرعت بیشتر به راحت ادامه بدی... اما شاید هر کسی این نوع دید یا کشش اجرایی اون رو نداره!

جایی نوشته بود: آنکه با زندگی میسازد، زندگی را میبازد. با زندگی نساز، بلکه زندگی را بساز. 

 

اما از دیگر کارهایی که قصد دارم در سال جدید انجام بدم ثبت خاطرات به صورت صوتی هست که ایده اون رو دوست و برادر عزیزم جناب دکتر اردبیلی به ذهن من انداختند. و تلاش میکنم تا حداقل به صورت خصوصی و برای خودم این کار رو انجام بدم، شاید به این صورت مخاطب من درک بهتری از احساسات اون روز داشته باشه. 

بد نیست بخشی کوتاهی از خاطرات شروع سال جدید بنویسم.  

سال جدید در کنار خانواده شروع شد. هرچند جسمآ اینجا بود، اما فکر و ذهنم خیلی دور تر از اینجا پرسه میزد.  بغضی گلوم رو میفشرد که سعی میکردم پنهانش کنم. سال که تحویل شد طبق عادت هر سال با تبریک و خوردن بخشی از ۷ سین سال نو همراه بود.. به اتاقم برگشتم.

اولین نفر و اولین تماس سال جدید نیلوفر بود... کاش این دنیا در عین کوچکی اینقدر بزرگ نبود!

بعد از اون حدود ۴ ساعتی به تبریکات تلفنی دیگر گذشت که اولویت رو به دوستان خارج از کشور دادم و بعد به سراغ نزدیکان و همکاران داخلی اومدم. 

یکی از نکات مثبت امسال این بود که سعی کردم با تمام دوستان تلفنی صحبت کنم و جز چند نفر معدود از فرستادن اس ام اس خودداری کردم.  

 روز بعد به دیدن تنها مادر بزرگم رفتم. از دیدن هم خیلی خوشحال بودیم. مشکلات کاری و زندگی در این شهر دید و بازدید رو کم کرده اما از چند ماه اخیر سعی میکنم زود به زود تماس بگیریم یا سر بزنم تا کارهاش رو انجام بدم... فکر میکنم حدود ۸۰-۹۰ سالی داشته باشه.. اما خدا رو شکر که سرپاست و هر بار که سر میزنم بخشی از صحبت ها در مورد خاطرات زندگی قدیم و خانواده میگذره که برای من هم جالبه... 

روز بعد به منزل تنها عموی ساکن ایرانم رفتم که متاسفانه حدود ۲ سالی همدیگر رو از نزدیک ندیده بودیم.. مدتی که اونجا بودم به صحبت های خوبی گذشت از جمله اینکه شنیدم پسر عموم در هلند مستقر شده و با خانواده زندگی میکنه... جالب این بود که شنیدم اون هم تحصیلاتش رو در زمینه سخت افزار گذرونده!! 

قبل تر خواسته بودم تا اگر قرار شد عمو به مادر برزگم که در اصل عمه ایشون میشه سر بزنه من رو هم خبر کنند تا اونجا همدیگر رو ببینیم و در میان این صحبت ها فهمیدم فردا روزیست که این اتفاق قراره بیفته... 

روز بعد قرار ضبط برنامه در تلویزبون رو داشتم. سعی کردم اون رو طوری تنظیم کنم تا بعد از ضبط به خانه مادر بزرگم برم و مجددآ دیداری تازه کنم. شاید به تلافی ۲ سالی که این شرایط به وجود نیامده بود..  

از صدا و سیما فوری راه افتادم،حدودآ به موقع رسیدم.... کلآ ملاقات خوبی بود.. بخشی به دیدن آلبوم های قدیمی خانواده و بخشی دیگر صحبت بر سر املاک، حمام ها و ده های خانوادگی گذشت... و در همین صحبت ها اطلاعات خوبی از اموال خانوادگی و یادگارها پیدا کردم که به دلیل قدمت بخشی دست میراث فرهنگی و بخشی واگذار و بخشی دیگر با سوء استفاده از طرف وارثین فروخته شده بود.. 

اما افسوس که جز چند عکس و شجره نامه و مقداری پاکت و مدارک اثر چندانی از تاریخچه خانواده نمانده....   

روزهای بعد هم بخشی به دید و بازدید خانواده مادری و بخشی به کارهای شخصی گذشت. سعی کردم به لطف تکنولوژی اسکایپ تماسی با عمو و عمه ها در آمریکا برقرار کنم... هم خانواده و هم آنها خیلی خوشحال شدند و در این ارتباطات شاید حدود نیم ساعتی رو فقط با عموی خودم در اونجا مشغول گپ و گفتگو شدیم. 

به هر حال تا اینجای کار شروع خوبی بوده... چند کار کوچک هست که انجامشون رو بر عهده گرفتم و امیدوارم نتیجه های خوبی از اونها بگیرم...  

راه زیادی تا رسیدن نمونده..