زورنامه

خاطرات و زورنوشتهای شخصی اینجانب!

زورنامه

خاطرات و زورنوشتهای شخصی اینجانب!

از ۴ شنبه جمعه شب سفر!!

من برگشتم!!
ببخشید که چند روزی از مطالب من خبری نبود آخه ۲ شنبه شب رسیدم و تا الان درگیر کارای عقب افتاده بودم،حتی هنوز خیلی هاش مونده.قرار بود از باقی ماجرای ۴ شنبه بنویسم،تا اونجا رسیدیم که قرار شد بریم شهرستان واسه استعلام.و اما مابقی ماجرا.....
از نظام وظیفه که در اومدم گفتم برم سمت بازار پیش آقای خلیل فام(رحیم آقا!!)، فکر کنم قبلآ معرفیش کردم، هموم همسایمون که باهاش صبح ها میرم ورزش،کارش تو بازاره لوزم ماشین میفروشن. به هر حال رفتم اونجا و بهش ماجرا رو گفتم ایشونم چون خودش یه تورایی ترکه شروع کرد به راهنمایی و دادن نشانی و .... بنده خدا زحمت کشید زنگ زد و بلیط سفر رو واسم گرفت. قرار شد جمعه شب حرکت کنم که شنبه صبح تبریز باشم و بعد از گرفتن استعلام به سرعین که نزدیک اردبیل هست برم و شب رو اونجا بمونم و از اونجا صبح به سمت اردبیل برم و اونجا هم استعلام دوم رو بگیرم و از اونجا به تهارن بیام که همونم شد،البته ماجرای سفر از اول تا آخرش رو تو بخش بعدی مینویسم. فعلآ تا شب جمعه رو داشته باشید!
بعد از کلی صحبت و راهنمایی و پرسیدن شرایط این
۲ شهر و راه رفتن و اومدن بنده خدا تلفن برادرش تو تبریز و یکی از همکاراش تو اردبیل رو بهم داد که اگه به مشکلی خوردم باهاشون تماس بگیرم. حدودآ ۵:۳۰ عصر با هم به سمت منزل راه افتادیم شب ماجرا رو به خونه گفتم که متاسفانه یا خوشبختانه ۱۲۰ تا فامیل اونجا پیدا کردیم حالا من هم ۲۰ ساله با هیچ کدوم حتی سلام و احوال پرسی نداشتم این شد که گفتم کاری باهاشون ندارم و الکی بهشون بگید دارم واسه کار میام اونجا. البته ۱-۲ نفر دوستان قدیمی پدرم بودند و ۱ نفر هم از بستگان دور بود.
شب حدود
۸:۳۰ تا ۱۱ با همین همسایه محترم رحیم آقا رو به شستن ماشین و صحبت کردن گذروندیم شب هم تا ۲ بیدار بودم که با چند نفری خداحافظی کردم و واسه چند نفر هم تو نت پیغام گذاشتم.
از
۵ شنبه چیزی یادم نیست فکر کنم صبح قرار پیست و ورزش داشتیم که هم من خواب موندم هم رحیم آقا !!! و فکر کنم ظهر زنگ زدم بهش!
باقی روز دقیق یادم نیست احتمالآ به خواب گذشته!!

جمعه صبح حدود
۲ اینا بود که آقا مرتضی رو روی نت دیدم. ایشون هم از دوستان صمیمی هم هستن که فعلآ ژاپن زندگی میکنه و چند سالی هم ایران با هم بودیم. شاید هفته ای ۱ روز همدیگه رو روی نت ببینیم و صحبت کنیم. بله میگفتم که صبح ۲ اینا بود که روی نت دیدمش قرار شد زحمت بکشه و از اونجا واسم قیمت چیزی رو بپرسه،این شد که چون داشت میرفت بیرون با هم قرار شب رو گذاشتیم که همدیگه رو باز ببینیم و نتیجه رو بپرسم. بعد هم که دوش گرفتم و حدود۵:۳۰ صبح به اتفاق رحیم آقا به سمت پیست چیتگر به راه افتادیم تا نزدیکای 12 به دور زدن و ورزش و صبحانه گذشت در این بین هم یکی از دوستان تماس گرفتند که از این بابت خیلی خوشحال شدم. از اونجا هم به قصد گرفتن بلیط رزرو شده به سمت خیابان آرژانتین حرکت کردیم که بلیط رو تحویل گرفتم.
ظهر حدود 2 ظهر بود که یواش یواش داشت خوابم میبرد صدای دعوا شنیدم
بلند شدم دیدم همسایه چند طبقه بالاتر با همسایه اونطرف خیابون در حال جر و بحث هستند. ماجرا از این قرار بود که این همسایه شب و نصفه شب با زیرپوش و بدون زیر پوش به پشتبامی که روبروی منزل ماست میومد و سرکی هم به خونه های ما میکشید که این بابا مچشو گرفته بود،1-2 دقیقه ای به ماجرا گوش کردم دیدم نه بابا این داره پر رو بازی در میاره منم که دیدم اینطوری نمیشه ۴ تا حال و احوال پرسی کردم!‌ خلاصه دیالوگ فی مابین با چند تا تا کلمه مودبانه رد و بدل شد و اون بابا هم دید اوضا زیاد جالب نیست مجبور شد با چشم و ببخشید و اشتباه میکنید ماجرا رو تموم کنه البته آخر سر تیکه ای هم انداخت که ما هم بی جواب نذاشتیمش!! به هر عنوان نشد ظهر بخوابیم و شب گذشته هم نخوابیده بودم و تا 5-6 ساعت دیگه مسافر بودم. چند باری با آقا مرتضی تماس گرفتم که منزل نبود و آخر شب که رسید بعد از صحبت به قصد آرایشگا و خرید سفر به راه افتادم که علی دوستم هم باهام اومد. بعد از آرایشگاه خرید جزئی مثل خوراکی و خورده وسائل رو انجام دادم که ساعت حدود 7:30 شد. منزل هم تا ساعت 9 به جمع کردن و چک کردن وسائل گذشت و حدود 9:15 از خانه به سمت ترمینال حرکت کردم.قبل از حرکت هم با دوست و همسایه عزیز علی آقا خداحافظی کردم به هر صورت تا آرژانتین ماشین پیدا نمیشد و من هم دیرم شده بود.1 ماشین بود که اون هم دنبال مسافر زدن بود! تو همین ماجرای دلهره از دیر رسیدن و جا موندن بودم که خیلی اتفاقی صدای آشنا به گوشم خورد! برگشتم دیدن محمدرضا برادر مهرداد دوست و همکار چند وقت پیشمه! به هر حال اونم مسیرش تا نصفه راه با من یکی بود بعد از سلام و احوال پرسی ما رو سوار کرد و با سرعت 130 تا منو رسوند سر خیابون گاندی.از اونجا قرار شد تا با یه ماشین دیگه برم سمت آرژانیتن.
مسیر طولانی نبود اما اصلآ ماشین رد منیشد، حدود ساعت 10:20 دقیقه بود که زورکی بعد از مقداری پیاده روی یه ماشین نگه داشت منم 10 دقیقه بیشتر وقت نداشتم. به هر حال سر ساعت رسیدم به اتوبوس و بارم رو تحویل دادم و رفتم سر جام نشستم.
ماجرای سفر در قسمت بعدی....

۳ شنبه تا ۵ شنبه

سلام!
اولآ عجله دارم شدید!! خلاصه بگم ۳ شنبه هیچ کار مهمی نکردم،۴ شنبه صبح اول وقت رفتم اداره پست که یه بسته رو واسه آلمان بفرستم. پدرم در اومد از ۸:۳۰ تا حدود ۱۰ اونجا الاف بودم.هر کی میومد بستشو میداد من بنویسم!!!
به هر حال پست که کارم تموم شد رفتم نظام وظیفه سراغ کارام، ورودی اونجا کارت میخواست و کارت هم تموم شده بود ملت داد میزدن،زور میزدن که برن تو!! کارتا که اومد دور از جون همه انگار به گاو و گوسفندا آوردن یونجه بدن همه حمله کردن کارت گرفتن!! منم گذاشتم همه کارشونو بکنن آخر سر برم کارت بگیرم.این کارت گرفتن و تو رفتن ما حدود نیم ساعتی طول کشید،داخل هم ۱ ۱ ساعتی ما رو سر دووندن تا آهر سر تکلیف ما مشخص شد،چون دارم واسه معافی اقدام میکنم چند ماهی هست که الکی درگیرم
بعد از همه این ماجرا ها ۳ تا برگه دادن دستم که برم استعلام بگیرم! یکی ار تهران و ۲ تا هم از شهرستان.
شرمنده ها الان ساعت ۳ صبح جمعه هست منم واقعآ دیرم شده ۲ ساعت دیگه قرار پیست گذاشتم واسه ورزش و شب هم مسافرم. لطفآ تا اینجا رو داشته باشید،و این که امشب جمعه میرم اون ۲ تا استعلام دیگه رو بگیرم. اگه همه چیز خوب پیش بره باز ۱ شنبه شب تهرانم. میام و هم ماجرای سفر رو مینویسم هم ماجرای ۴ شنبه و ۵ شنبه رو.
فعلا تا دوشنبه بااااااااااااااااااااااااااای