زورنامه

خاطرات و زورنوشتهای شخصی اینجانب!

زورنامه

خاطرات و زورنوشتهای شخصی اینجانب!

زور بیست و پنجم، بیتا (قسمت دوم)

قسمت دوم نوشته هایم به این دلیل به تعویق افتاد تا با دید باز بیندیشم و با نتیجه گیری صحیح بنویسم.
اکثر ما انسانها به تکرار مسایل بی اهمیتیم و سعی میکنیم تا با وجود تکرار چندباره مسائل در باز هم تلاش در تکرار کنیم. به این امید که اینبار تجربه متفاوتی به دست آوریم!
به شخصه سالهاست که تصمیم گرفته ام تا با استفاده از همین تکرارها با دقت عقل بسنجم تا در آخر وقت و زندگی را دستخوش احساسات زودگذر یا در اصل ندانم کاری دیگران نگذرانده باشم. خدا را شکر که تا امروز در بیشتر موارد موفق بوده ام. 
همانطور که از آغاز متن پیداست بیتا هم یکی از همان تکرار مکررات بود با چهره و رفتار متفاوت که البته دلتنگ سادگی و صمیمیتش خواهم بود. 
متاسفانه شرایط خاص جامعه ایرانی در خارج از کشور مشکلات فراوانی به خصوص از لحاظ روحی به همراه دارد که نتیجه این مشکلات تعاریف ناخواسته و گاهی ندانم کاری هایی است که گاهی جبران ناپذیرند. و من همواره در ذهنم برای بیتا و بیتاهای در غربت افسوس میخورم که ناخواسته به این وضع گرفتارند. و همواره تلاش میکنم تا در برخورد با چنین اشخاصی بهترین را برایشان فراهم کنم تا شاید گوشه ای از دنیای ناخشنود افسردگی را به فراموشی بسپارند. 
همانطور که در قسمت اول نوشته هایم آورده ام بیتا با صمیمیت و احساس نزدیکی که در من به وجود آورد نشان داد که میتواند متفاوت از دیگران باشد و من خوشنود از اینکه توانسته ام در مدت زمانی کوتاه او را از دنیای افسردگی و قرص های  رنگارنگ  جدا کنم و استرس و ناراحتی را با لبخند و امید به آینده برایش جابجا سازم و خود نیز از با او بودن لذت ببرم هر روز قدم هایم را بیشتر از روز قبل برمیداشتم و امیدوار بودم که نتیجه این رفتار با پیشرفت و خوشنودی هردو همراه شود. اما چه میشود کرد وقتی فاصله بسیار است و ابزار دست تو تنها کابل های مسی اینترنت! 
در هفته آغازین پیشرفت تحولاتی که برای بیتا در سر داشتم با سرعت و به صورت عالی اتفاق می افتاد تا اینکه به لطف همان تکرارها و کمی تجربه متوجه شدم مسایل آنقدر هم با صمیمیت پیش نمیرود. کسی که بیتا را به نوعی دستخوش افسردگی کرده بود کنارش بود و با وجود مشکلات فراوان بیتا همچنان اصرار به ادامه روابطش با وی داشت. دوست داشتم تا به نوعی سر صحبت را باز کنم تا شاید بتوانم در عالم دوستی در این راه نیز کمکش کنم اما پیشرفت روابط به حدی بود که اجازه همچین صحبتی را به من نمیداد. چند باری سعی کردم تا لابلای با هم بودنمان بفهمانم که من در جریان روابط و مسائلت هستم تا شاید خود او سر صحبت را باز کند اما به دلیل همان پیشرفت روابط موفق نشدم و صحبت من  به اشتباه تعبیر مج گرفتن پیدا کرد تا جایی که فردای  آنروز با برخورد یک جانبه و تصمیم یک طرفه از سمت بیتا مواجه شدم! توجیهش هم این بود که من با تو صادق نبودم! حال آنکه خیلی قبل تر از این فکر من حقیقت را میدانستم و سعی در همراهی در حل مشکل او داشتم.
در هر حال او به خیال اینکه همه چیز را در واقعیت نگفته  این تصمیم را گرفه بود و جرات بازگشت و صحبت کردن با من را نداشت و ای کاش میشد تا به او بفهمانم که در جریان کارهایش هستم و نیازی به این رفتار نیست. از همین راه دور سعی کردم تا از طریق اطرافیان جویای احوالش باشم و اصل مطلب را با او در میان بگذارم تا بداند مشکل صداقت و بهانه های او نیست و سکوت من در روزهای اول به خاطر بی اطلاعی نبوده بلکه دوست داشتم او را همراهی و از دنیای افسردگی دور سازم تا با دید باز به مسایل اطرافش صحیح ترین راه را انتخاب کند. اما چه میتوان کرد وقتی تو تنهایی و تنها شناخت مسایل تو را به نتیجه نمیرساند. 
از آنجا که پافشاری بیشتر جواب عکس میداد تصمیم گرفتم تا مدتی او را به حال خود بگذارم هرچند قبل تر از من او این تصمیم را گرفته و عملی کرده بود! اما شاید در این شرایط این بهترین راه بود تا اگر قسمت بود و بیتا واقعیت فکر من را پیدا کند بازگردد که البته بعید به نظر میرسد!  با تمام این ناراحتی ها خوشحالم که حداقل توانستم ده روزی دنیایش را متفاوت کنم و از قرص دورش کنم اما.....
در هر حال اجرای کار همیشه از تشخیص سخت تر بوده و من  آرزو داشتم تا با اجرای صحیح افکارم که انصافآ دشوار بود او را هر روز نزدیکتر و دور از دارو و افسردگی ببینم.
شاید دوستی ساده است و دوستی کردن کاریست بس دشوار!
همواره بهترین ها را برای او و تمامی دوستانم آرزو میکنم.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد