زورنامه

خاطرات و زورنوشتهای شخصی اینجانب!

زورنامه

خاطرات و زورنوشتهای شخصی اینجانب!

زور پانزدهم، یک فرشته!

روزگار عجیبه! اینقدر عجیب که آدم باورش نمیشه. 

روی کاناپه لم داده بودم و غرق در افکار خودم بودم، خیلی وقت بود که اینطوری از در فکر فرو رفتن  لذت نبرده بودم..  خیلی وقت بود که لذت محبت رو اینطور تجربه نکرده بودم. صبح بود حدودای ساعت ۶ یا ۷ و تازه از پای صحبت بلند شده بودم... 

دوست نداشتم از جام بلند بشم، ترجیح میدادم باز هم فکر کنم.. به حرفهاش،خوبی ها و به زیبایی هاش. اینقدر بدی دیدم که حتی فکر این حرفها هم بهم آرامش میده....

مهربونی،صداقت و راستگوییش قبلآ بهم ثابت شده بود، اما یه آدم چقدر میتونه با احساس باشه؟ چقدر میتونه با گذشت باشه؟ اصلآ آدم میتونه اینطوری باشه؟ با این همه بدی روزگار؟ با اینهمه دروغ؟ با این همه نامردی هایی که میبینه؟ حتی به حرف!!؟ من که اسم این موجود رو انسان نمیذارم. شاید این فقط از یک فرشته بر بیاد! 

واقعآ من لیاقت این همه محبت رو دارم که کسی بخواد به خاطر من بخشی از زندگیش رو تغییر بده؟ نمیدونستم رو چه حسابی بذارم! با شناختی که از فهمیدگیش داشتم میدونستم این صحبت نمیتونه بی پایه و اساس باشه. عمق این حرف زیاد بود! آدم احساسی نیستم اما واقعآ چند لحظه ای بغض گلوم رو گرفت. کمی مکث کردم، بهترین گزینه رو این دیدم که بخوام رو این حرف بیشتر فکر کنه شاید لیاقت من این نباشه... 

 

روزانه کارهای زیادی برای اطرافیان انجام میدم بدون اینکه بشناسمشون. دلم میگیره، مگه من کیم ؟ یکی فرسنگها دورتر بشینه و بخاطر یه حرکت کوچیک من متنی بنویسه یا تصمیمی بگیره!  و یا حتی وقتی بذاره.... واقعآ اینا یعنی چی؟ 

 

پاستوریزه نیستم! اما نمیتونم بد هم باشم. در جواب خوبی هام خیلی بدی دیدم، خیلی ضربه خوردم، خیلی در حقم بی انصافی شده اما باز خوبی دیگران، خوبی منه. دیوونه که شاخ نداره!  

 

کشش تجزیه و تحلیل این رفتارها رو ندارم. قانعم به هر چیزی که باشه و افسوس نمیخورم برای چیزهایی که نیست. اینجا جز برای خودم برای کسی نمینویسم و هیچ  منافعی رو دنبال نمیکنم. خدا رو شکر هیچ کس اینجا منو نمیشناسه. پس راحتم که هر چیزی که احساسم میگه رو بنویسم. 

 

احساس میکنم گنگم! نمیدونم! افکارم پراکندس!

 

فقط یک کلام: دوست خوبم،همه چیز مادیات نیست، همه چیز تو قیافه و تیپ و هیکل آدم نیست، مهم دل آدمه. پیام مهربونی و نیت پاکت رو با تمام وجود احساس کردم... همین برای من کافیه. چه کسی عزیز تر از تو که بهش محبت کنم؟ این برای من یک وظیفس... همین. 

 

بیایید یکدیگر را محبت کنیم زیرا محبت از خداست و هر که محبت مینماید فرزند خداست و خدا را واقعا می شناسد اما کسی که محبت نمی کند خدا را نمی شناسد زیرا خدا محبت است.  

زور چهارده اندر احوالات این روز

مشغول صحبت با یکی از دوستان بودم که صحبت فیلم شد.  میگفت چند تا فیلم جدید دیده، پرسیدم آخریش چی بود؟ گفت استرالیا! 

یکهو تشتکم پرید! اخبار آتش سوزی این چند روز تو استرالیا و از بین رفتن چندین شهر... این هفته خیلی نگران نیلوفر بودم، دوست خوبم که ساکن اونجاست.  

چند روزی هست که میخوام تماس بگیرم و پیگیر حالش بشم خصوصآ که ۲ هفته هست که تو اینترنت پیداش نیست و این چند روز که اخبار رو شنیدم بدتر نگران شدم اما چه کنم که بیشتر از ۷ ساعت اختلاف ساعت باعث شده هر بار که قصد تماس داشتم دیدم یا اونجا دیر وقته یا وسط روزه و کسی نیست که جواب بده. 

نگاهی به ساعت کردم حدود ۱۰-۱۱ شب به وقت اونجا میشد. به دوستم گفتم صبر کن یه تلفن بزنم الان میام. گوشی رو برداشتم، شماره رو گرفتم و منتظر شنیدن بوق شدم... شاید ۲ دقیقه طول کشید . از اونور خط پیغامی به انگلیسی میگفت که امکان ارتباط وجود نداره، شماره رو چک کنید! گفتم شاید اشتباه گرفتم.. قطع کردم و یک بار دیگه شماره رو با دقت بیشتری گرفتم، دوباره همون پیغام!!! یکهو دلم ریخت.. نکنه چییزی شده باشه ؟ دوباره گرفتم و این بار با شنیدن صدای بوق نفس راحتی کشیدم. اما کسی نبود که به تلفن جواب بده! بوق ها رو میشمردم.. ۱..۲...۳... دوباره نگرانی اومدم سراغم.. با موبایل سعی کردم شماره رو بگیرم که نشد! با خط مستقیم هم پیغام های عجیب و غریب ! وای خدا یعنی چی شده؟؟ 

 

حدود نیم ساعتی رو به گرفتن شماره گذروندم و چند باری موفق شدم  صدای بوق رو بشنوم! اما از جواب خبری نبود. با نگرانی تلفن رو قطع کردم و برگشتم روی نت..  مطلب رو با دوستم در میون گذاشتم اونم نگران شد.. دلداریم میداد... چیزی نشده نگران نباش....!! اما نمیشد. روی اینترنت شروع به گشتن اخبار کردم که ببینم کجاها آتش سوزی شده بدتر نگران شدم!! فکرم بدجوری مشغول شده بود.. پالتاک! گزینه خوبی بود. شاید یکی از استرالیا باشه یا فامیلی اونجا داشته باشه.. با عجله متنی رو آماده کردم و برای لیست آنلاین ها فرستادم. پرسون پرسون دوستان راهنمایی کردن که برو روم فلانی اونجا از استرالیا هم میان.. 

لازمه اینجا این توضیح رو بدم که پالتاک یک مسنجر هست که بیشتر ایرانی های خارج از کشور در اون رفت و آمد دارند.. من هم سال هاست ساعت های آزادم رو در تخصص خودم به آموزش و کمک تکنیکی در اونجا میگذرونم. خیلی ها منو تو پالتاک میشناسند اما از اونجایی که من جز روم های تخصصی یا روم خودم جایی نمیرم تعداد زیادی رو نمیشناسم. به هر حال وارد یک روم سیاسی شدم و سلام کردم. هرچند دوستان رو نمیشناختم اما چندنفری به گرمی ما رو تحویل گرفتن!!! از بچه ها خواستم تا کسی رو بهم معرفی کنن که ساکن استرالیا باشه آدرس روم دیگه ای رو گرفتم و خارج شدم.. 

در تالار دنبال ادمین روم میگشتم که دوستان معرفی کرده بودند خانمی به نام شقایق.. از استرالیا بود.. خصوصی  ماجرا رو گفتم. پرسید از کجا هست ؟ شهرش رو گفتم و گفت نه فاصله زیاده خیالت راحت باشه.. اما باز نگران بودم. فکرم رفت به اینکه از روی شماره تلفنی که داشتم بتونم آدرس دقیقی از نیلوفر پیدا کنم تا مطمئن بشم اونجا اتفاقی نیفتاده با چند تا سرچ تونستم کمپانی و مشخصات تلفن رو تا حدی پیدا کنم اما کافی نبود. از شقایق کمک خواستم تا سایتی رو بهم بده که یلو بوک باشه. دقت که کردم دیدم شهری که از بس استرس داشتم بجای سیدنی  گفتم ملبرن! خلاصه اینکه فهمیدم بیشتر از ۱۰۰۰ کیلومتر با محل حادثه فاصله داره. کمی خیالم راحت شد اما ساعت ۱۱ نیلوفر کجاست؟ نکنه تو مسافرتی جایی مشکلی پیش اومده باشه؟به هر حال نمیشد کاری کرد. کلی تشکر کردم و اومدم بیرون.. متنی رو نوشتم و سعی کردم هرجایی که ممکنه نیلوفر ببینه بفرستم... آیدی ها ! ایمیل ها و.... به هر حال دستم به جایی نمیرسید.... 

 

شب مشغول کار با اورنگ عزیز بودم، داشتیم کارت ویزیت براش طراحی میکردم که دیدم اوه !! نیلوفر اومد!!! کلی خوشحال شدم و فوری بهش پیغام دام. بعد از کلی حال و احوال مطمئن شدم حاش خوبه . اما امان از دست این ایرانی های کف کرده ساکن اروپا خصوصآ جاهای بد آب و هوایی مثل سوئد‌! (اورنگ هم سوئده ها!!‌) از سیستمش عکساشو دزدیده بودند و جاهای مختلف پخش کرده بودند. کلی دلم سوخت، بیچاره اینقدر ادم مهربون و خوبیه آزارش به مورچه هم نمیرسه چرا باید همچین کاری بکنن آخه؟ 

 

خیلی حالش گرفته بود.  با کمک اورنگ آمار طرف رو در آوردیم!! از آمار خونه و محل کارش گرفته تا رنگ شلوارش!!! خلاصه از اونجایی که استرالیا با سوئد روابط خوبی داره نیلوفر رو راهنمایی کردیم که بره و با مدارکی که داره یه شکایت درست و حسابی تو سفارت سوئد تنظیم کنه تا دیگه طرف از این کارا نکنه.. واقعآ خیلی ادم باید عوضی باشه که با آبروی یکی دیگه بازی کنه. 

 

با آشنایی که از سیستم کار مسنجر داشتم نیلوفر رو فرستادم تا بره با مسئولین مسنجر صحبت کنه، فکر کردم آی دی خودش مجانی هست و چون هر کسی میتونه آی دی مجانی بسازه و بیاد به دیگری چیزی رو نسبت بده اینه که آی دی خودم رو دادم بهش که رسمیت داشته باشه و رو حرفش بیشتر حساب کنن. خدا رو شکر نتیجه هم تا حدودی مثبت بود... امیدوارم هرچه زودتر مشکل به وجود اومده واسه این دوست گلم هم حل بشه..