زورنامه

خاطرات و زورنوشتهای شخصی اینجانب!

زورنامه

خاطرات و زورنوشتهای شخصی اینجانب!

زور چهارده اندر احوالات این روز

مشغول صحبت با یکی از دوستان بودم که صحبت فیلم شد.  میگفت چند تا فیلم جدید دیده، پرسیدم آخریش چی بود؟ گفت استرالیا! 

یکهو تشتکم پرید! اخبار آتش سوزی این چند روز تو استرالیا و از بین رفتن چندین شهر... این هفته خیلی نگران نیلوفر بودم، دوست خوبم که ساکن اونجاست.  

چند روزی هست که میخوام تماس بگیرم و پیگیر حالش بشم خصوصآ که ۲ هفته هست که تو اینترنت پیداش نیست و این چند روز که اخبار رو شنیدم بدتر نگران شدم اما چه کنم که بیشتر از ۷ ساعت اختلاف ساعت باعث شده هر بار که قصد تماس داشتم دیدم یا اونجا دیر وقته یا وسط روزه و کسی نیست که جواب بده. 

نگاهی به ساعت کردم حدود ۱۰-۱۱ شب به وقت اونجا میشد. به دوستم گفتم صبر کن یه تلفن بزنم الان میام. گوشی رو برداشتم، شماره رو گرفتم و منتظر شنیدن بوق شدم... شاید ۲ دقیقه طول کشید . از اونور خط پیغامی به انگلیسی میگفت که امکان ارتباط وجود نداره، شماره رو چک کنید! گفتم شاید اشتباه گرفتم.. قطع کردم و یک بار دیگه شماره رو با دقت بیشتری گرفتم، دوباره همون پیغام!!! یکهو دلم ریخت.. نکنه چییزی شده باشه ؟ دوباره گرفتم و این بار با شنیدن صدای بوق نفس راحتی کشیدم. اما کسی نبود که به تلفن جواب بده! بوق ها رو میشمردم.. ۱..۲...۳... دوباره نگرانی اومدم سراغم.. با موبایل سعی کردم شماره رو بگیرم که نشد! با خط مستقیم هم پیغام های عجیب و غریب ! وای خدا یعنی چی شده؟؟ 

 

حدود نیم ساعتی رو به گرفتن شماره گذروندم و چند باری موفق شدم  صدای بوق رو بشنوم! اما از جواب خبری نبود. با نگرانی تلفن رو قطع کردم و برگشتم روی نت..  مطلب رو با دوستم در میون گذاشتم اونم نگران شد.. دلداریم میداد... چیزی نشده نگران نباش....!! اما نمیشد. روی اینترنت شروع به گشتن اخبار کردم که ببینم کجاها آتش سوزی شده بدتر نگران شدم!! فکرم بدجوری مشغول شده بود.. پالتاک! گزینه خوبی بود. شاید یکی از استرالیا باشه یا فامیلی اونجا داشته باشه.. با عجله متنی رو آماده کردم و برای لیست آنلاین ها فرستادم. پرسون پرسون دوستان راهنمایی کردن که برو روم فلانی اونجا از استرالیا هم میان.. 

لازمه اینجا این توضیح رو بدم که پالتاک یک مسنجر هست که بیشتر ایرانی های خارج از کشور در اون رفت و آمد دارند.. من هم سال هاست ساعت های آزادم رو در تخصص خودم به آموزش و کمک تکنیکی در اونجا میگذرونم. خیلی ها منو تو پالتاک میشناسند اما از اونجایی که من جز روم های تخصصی یا روم خودم جایی نمیرم تعداد زیادی رو نمیشناسم. به هر حال وارد یک روم سیاسی شدم و سلام کردم. هرچند دوستان رو نمیشناختم اما چندنفری به گرمی ما رو تحویل گرفتن!!! از بچه ها خواستم تا کسی رو بهم معرفی کنن که ساکن استرالیا باشه آدرس روم دیگه ای رو گرفتم و خارج شدم.. 

در تالار دنبال ادمین روم میگشتم که دوستان معرفی کرده بودند خانمی به نام شقایق.. از استرالیا بود.. خصوصی  ماجرا رو گفتم. پرسید از کجا هست ؟ شهرش رو گفتم و گفت نه فاصله زیاده خیالت راحت باشه.. اما باز نگران بودم. فکرم رفت به اینکه از روی شماره تلفنی که داشتم بتونم آدرس دقیقی از نیلوفر پیدا کنم تا مطمئن بشم اونجا اتفاقی نیفتاده با چند تا سرچ تونستم کمپانی و مشخصات تلفن رو تا حدی پیدا کنم اما کافی نبود. از شقایق کمک خواستم تا سایتی رو بهم بده که یلو بوک باشه. دقت که کردم دیدم شهری که از بس استرس داشتم بجای سیدنی  گفتم ملبرن! خلاصه اینکه فهمیدم بیشتر از ۱۰۰۰ کیلومتر با محل حادثه فاصله داره. کمی خیالم راحت شد اما ساعت ۱۱ نیلوفر کجاست؟ نکنه تو مسافرتی جایی مشکلی پیش اومده باشه؟به هر حال نمیشد کاری کرد. کلی تشکر کردم و اومدم بیرون.. متنی رو نوشتم و سعی کردم هرجایی که ممکنه نیلوفر ببینه بفرستم... آیدی ها ! ایمیل ها و.... به هر حال دستم به جایی نمیرسید.... 

 

شب مشغول کار با اورنگ عزیز بودم، داشتیم کارت ویزیت براش طراحی میکردم که دیدم اوه !! نیلوفر اومد!!! کلی خوشحال شدم و فوری بهش پیغام دام. بعد از کلی حال و احوال مطمئن شدم حاش خوبه . اما امان از دست این ایرانی های کف کرده ساکن اروپا خصوصآ جاهای بد آب و هوایی مثل سوئد‌! (اورنگ هم سوئده ها!!‌) از سیستمش عکساشو دزدیده بودند و جاهای مختلف پخش کرده بودند. کلی دلم سوخت، بیچاره اینقدر ادم مهربون و خوبیه آزارش به مورچه هم نمیرسه چرا باید همچین کاری بکنن آخه؟ 

 

خیلی حالش گرفته بود.  با کمک اورنگ آمار طرف رو در آوردیم!! از آمار خونه و محل کارش گرفته تا رنگ شلوارش!!! خلاصه از اونجایی که استرالیا با سوئد روابط خوبی داره نیلوفر رو راهنمایی کردیم که بره و با مدارکی که داره یه شکایت درست و حسابی تو سفارت سوئد تنظیم کنه تا دیگه طرف از این کارا نکنه.. واقعآ خیلی ادم باید عوضی باشه که با آبروی یکی دیگه بازی کنه. 

 

با آشنایی که از سیستم کار مسنجر داشتم نیلوفر رو فرستادم تا بره با مسئولین مسنجر صحبت کنه، فکر کردم آی دی خودش مجانی هست و چون هر کسی میتونه آی دی مجانی بسازه و بیاد به دیگری چیزی رو نسبت بده اینه که آی دی خودم رو دادم بهش که رسمیت داشته باشه و رو حرفش بیشتر حساب کنن. خدا رو شکر نتیجه هم تا حدودی مثبت بود... امیدوارم هرچه زودتر مشکل به وجود اومده واسه این دوست گلم هم حل بشه..

نظرات 1 + ارسال نظر
یک عدد محسن پنج‌شنبه 24 بهمن 1387 ساعت 05:26 ق.ظ http://blog.karenjak.com

حای دتجی داری . قلمت هم خوبه...

ممنونم دوست خوبم. بعضی از دوستان هم میگن خوب مینویسم! حالا نمیدونم حالا من جدآ خوب مینویسم یا دوستانم کم میخونن که نوشته های من به نظرشون خو ب میاد!! ( البته جسارت به شما نشه کلی میگم‌ )

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد