زورنامه

خاطرات و زورنوشتهای شخصی اینجانب!

زورنامه

خاطرات و زورنوشتهای شخصی اینجانب!

زور بیست و چهارم، بیتا (قسمت اول)

مدتها بود که دیگه انگیزه ای برای نوشتن نداشتم... چهار ماه از آخرین پستم که به مناسبت آغاز سال جدید و زنده نگه داشتن خاطره دوست خوبم نیلوفر نوشتم میگذره. این سالها، سالهای بی حوصلگی و تکراری زندگی بود و هیچ چیز باعث نشد تا حتی یک خط بنویسم. احساس بی حوصلگی از هیچ !

مساله مهمی لازم بود تا دوباره نوشتن رو از سر بگیرم...

و امروز از او مینویسم...


هفده روز از اولین تماس، دوازده روز از بیماریش و ده روز از فوت عموی عزیزش میگذره.

این تاریخ شمار دوستی ماست، که عجیب اما دوست داشتنی شروع شد و هر روز و هر ساعت که گذشت بر صمیمیت ما اضافه کرد... صمیمتی که با صداقت و یکرنگی بیتا همراه بود و هر لحظه من رو بیشتر جذب خودش میکرد. منی که سالها حاضر نشدم بیشتر از یک دوستی ساده روی کسی حساب باز کنم...

روند صمیمیت ما اینقدر سریع بود که انگار سالهاست که همدیگه رو میشناسیم. خوشحال بودم از اینکه تونستم یه دوست خوب هرچند اونور دنیا به جمع دوستام اضافه کنم.. خوشحال بودم که تونستم تو همین مدت کم شادش کنم و تو سختی ها باهاش باشم.

تو محبت لذتی هست که هیچ چیز نمیتونه جایگزینش باشه....