زورنامه

خاطرات و زورنوشتهای شخصی اینجانب!

زورنامه

خاطرات و زورنوشتهای شخصی اینجانب!

زورنامه یکشنبه و دو شنبه!

اول سلام!

یکشنبه از صبح فکر یکی از دوستام بودم قرار بود یا شنبه یا ۱شنبه تهران باشه.آخه میبد درس میخونه،از اول صبح تو فکر این بودم که یه تماس بگیرم اما بعدآ دیدم زیاد درست نیست. تا عصر به کارای خودم رسیدم ۱-۲ بارم زنگ زدم به علی که خواب بود!!خودش که به بیدار شد تماس گرفت و گفتم اگه کار نداری بریم یه پارکی جایی که علی هم کاری نداشت.قرار شد بعد از دوش به اتفاق بریم بیرون البته طبق عادت من به سیامک زنگ زدم که داشت میرفت جایی و علی هم به فرشاد که اونم باهامون اومد.تا حدود۱۰-۱۱ رفتیم پارک پلیس والیبال بازی کردیم و کمی هم تخته!! به هر حال از هیچ چی بهتره دیگه البته اگه این ۲-۳ روز رو زیاد جدی نگیرید باقی روزهای عادی به خاطر کار هیچ کدوممون اینقدر بیرون نمیریم.شب برگشتنی چون علی ماشین آورده بود تا منزل من و فرشاد و رسوند. پیاده که شدم دست کردم دیدم اثری از کلیدها تو جیبم نیست!!!! واااااای حالا ۱۱ شب چیکار کنم؟مجبور شدم زنگ خونه رو بزنم. تا حدود ۱:۳۰ هم با دوست عزیز و همکار گرامی احمد آقا (اورنگ) تو نت صحبت میکردم و این بین سیامک تماس گرفت که رسیدم خونه اگه میاید با علی بیاید اینجا!! که منم حال نداشتم به علی زنگ زدم هم جا گذاشتن کلید رو بهش گفتم هم این ماجرا رو که اونم گقت بگو نمیایم و به هر صورت نرفتیم. راستی اورنگ رو معرفی نکردم!! این آقای اورنگ از دوستان صمیمی من هستن که با هم تو چند زمینه هم شراکت کاری هم داریم. ایشون سوئد زندگی میکنن و حدودآ شبی ۵-۶ ساعت رو با هم هستیم شایدم بیشتر،البته بستگی به روز و شرایطش داره. به هر حال ارادت خاص خدمت ایشون دارم.بله میگفتم که تا ۱:۳۰ با اورنگ و سامان عزیز که ایشون هم دوست عزیز بنده در تهران و خواهر زاده اورنگ هستند مشغول به صحبت بودیم. سامان هم دانشجو کامپیوتره و جالب اینکه من اول با اورنگ آشنا شدم بعد با سامان!! به هر حال همین حدود بود که باهام تماس گرفتن! همون دوستم بود که از صبح میخواستم باهاش تماس بگیریم. با اورنگ و سامان خداحافظی کردم و اومدم سر صحبت با ایشون،البته خیلی خوشحال شدم که صداشو شنیدم اما ظاهرآ مشکلی که این مدت پیدا کرده بود حاد تر شده،پیشنهاد کردم زودتر به دکتر مغز و اعصاب بره. صحبت در کل زیاد بود اما قرار نیست آدم همه چیزی رو همه جا بگه!! مگه نه؟!صبح ساعت ۴ اینا بود که خوابیدم و بعد از ظهر ۵شنبه بیدار شدم!! قرار بود صبح علی با عکسهایی که ۲ روز پیش تو لواسان گرفتیم بیاد اما خبری ازش نبود، باهاش تماس گرفتم اونم گفت کار داشته و نشده به هر حال شب رفتم سری بهش زدم ولی عکس ها رو نتونستم بگیرم! خشاب مموریش دستش نبود. قبل از رفتن به اونجا هم همسایه و دوست چندین سالمون که ایشون هم اسمش علی هست رو دیدم ایشون هم مهندس عمران هستند و خارج از تهران مشغول به کار. به هر صورت خلاصه اتفاقات این ۲ روز رو نوشتم. راستی امروز ۱ آنتی فیلتر جدید به دستم رسید که میزارم تو لیست لینک ها تا بسته نشده میتونید استفاده کنید. الان هم ساعت ۱:۳۰ صبح روز ۳ شنبه هست. فعلآ هم از تماس این دوستمون خبری نیست،آخه قرار بود منو هم در جریان کار دکتر رفتنش بذاره.امیدوارم هر کی هر جای کره زمین که هست از زندگیش لذت ببره...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد