زورنامه

خاطرات و زورنوشتهای شخصی اینجانب!

زورنامه

خاطرات و زورنوشتهای شخصی اینجانب!

زور یازدهم سفرنامه اردبیل و تهران ( خرداد سال هشتاد و پنج )

تا به اونجا رسیدیم که تو میدون مرکزی سرئین منتظر پر شدن ماشین بودم.. هوای نسبتآ خنک و دلچسبی بود. ماشین که آماده حرکت شد به سمت اردبیل به راه افتادیم. مسیر کوتاهی بود شاید نزدیک ۱۰ دقیقه شد. یادمه تو شهر اردبیل و همینطور تو مسیر جاده تابلو های تبلیغاتی بود که تصویر بزرگی از آقای رضازاده با بطری آب معدنی سبلان به چشم میخورد. ضمنآ ایشون هم اردبیلی هستند. ( حضرت ابوالفضل فراموش نشه! )  

این مطلب رو تا اینجا داشته باشید. یادم اومد که تو بخش سفر به تبریز نکته ای رو جا انداختم! و اون رانندگی وحشتناک تبریزی ها بود!!!!  نه از چراغ راهنما خبری بود  و نه ترمز !! از لاین یک یکهو ماشین میرفت لاین سه !! شاید برای رد کردن یک چهارراه مجبور شدم ۵ دقیقه ای گوشه خیابون صبر کنم! آخرش هم دیدم نخیر اینطوری نمیشه! اگه اینا ترکن من هم ترکم ! کلم رو انداختم پایین و رفتم اون دست خیابون. اما واقعآ تو ماشین هایی که نشستم داشتم سکته میکردم. 

 

برگردیم به اردبیل، تو شهر اردبیل مردم خیلی خوب و ساده بودند. اگه چند کلمه ای باهاشون صحبت کنی با زندگیشون رو ببینی واقعآ ساده فکر میکنن و البته خوش بحالشون. راننده ها بهتر رانندگی میکردند. شهر از بابت امکانات و کلاس به تبریز نمیرسید ( حداقل منطقه ای که من رفتم ) اما بد هم نبود تو مسیر چند پاساژ و پارک رو دیدم. برای پیدا کردن ثبت احوال مجبور شدم از ۱-۲ نفر راهنمایی بگیرم که خیلی محترمانه راهنمایی کردن . درست اسم خیابون ها رو به خاطر ندارم اما ثبت احوال رو که پیدا کردم از نگهبانی راهنمایی خواستم. دفتر مورد نظر طبقه بالا بود. رفتم و سلام کردم و پاکت نامه نظام وظیفه رو به مسئول دفتر نشون دادم. آدم محترم و عینکی بود از اون ترکهای اردبیلی با سبیل !!  خلاصه مشغول خوندن نامه بود که پسر جوونی اومد تو و اون هم کاری شبیه به من داشت البته اون اردبیلی بود! خوندن نامه ها که تموم شد نامه ها رو بهمون پس داد و به زبان آذری به هر دومون گفت از این برگه ها کپی بگیرید و بیارید. تا دم در به اتفاق هم اومدیم و تو مسیر پله ها آشنایی کوتاهی پیدا کردیم چون دوستمون اون اطراف رو میشناخت به من گفت دم در منتظر بشم تا کپی ها رو تهیه کنه و برگرده! مدارک رو ازم گرفت و دوید ۲ دقیقه نشد برگشت!‌هر کاری کردم حاضر نشد پول کپی ها رو ازم بگیره کلی خواهش و التماس میگفت شما اینجا مهمونید نمیشه!! خلاصه کلی تشکر کردم و رفتیم بالا کار اون دوستمون ادامه داشت و قرار شد بعدآ بیاد. چند نفری هم تو نوبت نشسته بودن. مسئول دفتر نامه و مدارک رو از دستم گرفت. به آذری گفت از تهران میای ؟ گفتم بله بلند شد به همکارش گفت من الان میام . تعارف کرد بشینم تا برگرده! شاید کمتر از ۵ دقیقه طول نکشید که کارام آماده شد! پاکت تائیدیه رو داد دستم و باز به آذری گفت سفر خوبی داشته باشی !!!! تشکر کردم و اومدم بیرون تو دلم چند تا فحش آبدار هم به تبریزی ها دادم!! تا بازار راه زیادی نبود اردبیل چند بازار قدیمی داره که نزدیک هم هستند و نمای آجری و دالان های زیبای اون دیدنیه. رفتم گشتی زدم و مقداری سوغاتی و عسل گرفتم. نزدیک ظهر بود و من هم گشنه بودم. از بازار که بیرون اومدم جز کیفم ۲ تا کیسه بزرگ از سوغاتی دستم بود! بهترین کار این بود که نهار رو همونجا بخورم و برم ترمینال که تا شب برسم تهران. تو همین افکار بودم که چشمم به یه مغازه ساندویچ فروشی خورد! رفتم اون دست خیابون و بعد از خوردن نهار مسیر رو تا ترمینال پرسیدم. دوباره اون دست خیابون سوار ماشینی شدم و تو مسیر با راننده که پسر خوبی هم بود مشغول صحبت شیدم. باز بر خلاف تاکسی که در تبریز گرفتم که منو ۸ دور دور شهر چرخوند تا به ترمینال برسم این ماشین خیلی زود صاف منو برد گذاشت ترمینال. از تعاونی هایی که بودن بلیطی که میخواستم رو نتونستم پیدا کنم و چون اتوبوس مورد نظرم دیر میرسید به اجبار از تعاونی دیگه ای فکر میکنم آرتا بلیط گیرفتم. چشمتون روز بد نبینه حدود ۱ ساعتی که تاهیر داشت برای اومدن و تو راه برگشتن هم که بخاطر مشکل فنی مجبور شدیم اتوبوس عوض کنیم! جاده اوایل دیدنی بود خصوصآ گردنه حیران و جنگل های تو مسیر. نزدیک های شمال هم یه توقف داشتیم که من نتونستم شرجی بودن هوا رو تحمل کنم! فوری اومدم زیر کولر نشستم تو ماشین! به هر حال با ۵ ساعتی تاخیر حدود ساعت ۳ شب رسیدیم به ترمینال آزادی تهران. یادمه اون روز بازی تیم ملی ایران با یه جایی هم بود که تو اتوبوس و ماشین مسابقه رو دنبال میکردیم. 

 

چون ماشین کم بود با مسافرهایی که قصد داشتن شرق تهران برن ۳-۴ نفر شدیم و یه ماشین گرفتیم و نزدیک های صبح رسیدم خونه.  

 

روزهای بعدی هم به زندگی و باقی پیگیری های نظام وظیفه گذشت. فقط نکته ای یادم میاد و گفتنش اینجا جالبه اینکه نزدیک دو هفته ای از تحویل مدارک و مصاحبه و این برنامه ها میگذشت و همین روزها بود که باید کارت معافیتم میرسید.  اتفاقی تلویزیون رو روشن کردم و مشغول شنیدن اخبار بودم که شنیدم تمامی معاف شدگان باید دوره آموزشی رو بگذرونن و بعد برای باقی کارها اقدام کنن !!!!! البته خدا رو شکر فردای همون روز کارت سبز رنگ ما رسید!!! 

 

خانواده ما از خانواده های بزگ اردبیل بودند و آثار زیادی ازشون تو اردبیل و اطراف باقی مونده که بعضی ها جزو آثار ملی ثبت شده. متاسفانه در سفری که به اردبیل داشتم آدرس و نشونه دقیقی از این مکانها همراهم نبود. البته اون زمان نمیدونستم که خانواده اینقدر تشکیلات داشتند و مهم بودند تا اینکه نزدیک به یک سال پیش شجره نامه ای از افراد خانواده به دستم رسید و متوجه این مطلب شدم. خیلی دوست داشتم تا اونها رو از نزدیک ببینم ولی متاسفانه در سالهای بعدش یا با مرخصیم موافقت نشد یا ماههای مورد نظر کارهای دیگه ای سرم ریخت و نشد تا مجدد سفری به اون اطراف داشته باشم.

  

دیشب به این فکر مشغول بودم که آیا نوشتن از شجره نامه در وبلاگ کار درستی میتونه باشه یا نه. فعلآ تصمیم درستی نگرفتم. اما شاید هم نوشتم...

نظرات 5 + ارسال نظر
مسافر چهارشنبه 9 بهمن 1387 ساعت 03:57 ق.ظ http://eli800@blogsky.com

سلام مرسی از بازدیدتون؟سعی میکنم ازاین به بعد ترجمه اشرا بزارم؟شما شب زنده دار نیستید؟من دارم درس میخونم؟

ممنون ! نوشتن در آخر شب و سکوت یه مزه دیگه میده. تو درسها موفق باشی .
بد نیست متنت رو هم تصحیح متن که در اشرا = اشعار و در مورد این علامت (؟) هم بگم که به این میگن علامت سوال!! و برای سوالی کردن جمله میاد! حالا خودت یه بار متن بالا رو بخون!!! و در آخر اینکه آدرس http://eli800.blogsky.com صحیح میباشد! @ برای آدرس ایمیل ها میاد.
امان از کم خوابی ! اینطوری درس هم میفهمی تو ؟ برو بگیر بخواب باقیشو فردا بخون!!

امیدوارم روزهای نفتی پیش رو باشه!!!

اشکان چهارشنبه 9 بهمن 1387 ساعت 05:15 ق.ظ http://www.khordade59.blogsky.com

سالم ، من بچه شمس آبادم ، یه موقعی تو نارمک برای کسی پرپر میزدم .
راستش من نه طولانی مینویسم نه حال طولانی خوندنا رو دارم اما از قالبت خوشم اومد ، آرومم میکنه .
به هر حال بازم میام ...

ممنون از لطفت ، قدمتون روی چشم.

مهرسا چهارشنبه 9 بهمن 1387 ساعت 05:09 ب.ظ

فکر نکنم نوشتن در مورد شجره نامه بد فکری باشه.به نظر جالب می آد.و به نوعی برای آدم بعدا خاطره می شه..
راستی چقدر این اختلاف رفتار مردم دو تا شهر برام جالب بود...جدی علتش چیه؟

سلام.
در حال حاضر روتر رو دادم گارانتی با تکنولوژی GPRS به لطف ایرانسل دارم مطالب رو چک میکنم! خدا به خیر کنه آخر ماه که چه قبضی میخواد بیاد!!

والا مهرسا جان متاسفانه 2 مشکل هست که اکثرآ ما ایرانی ها باهاش دست به گریبانیم. 1 - ترس از دولتمون! 2- ترس از دیگر هموطنای عزیزمون!!

انتشار اطلاعات شخصی در هر 2 صورت ممکنه خطرناک باشه! از بابت دولتی چون ممکنه حال و احوالی با مقامات یا ائمه تو نوشته ها بشه پس ممکنه زوری وارد کنند و زورنامه و صاحب زورنامه مشکل دار بشه!

در مورد هموطنان هم باید عرض کنم متاسفانه دسته زیادی از ملت ما مریض هستند! من سالهاست بخاطر فعالیت های حرفه ای که دارم جز محل زندگیم هیچ اطلاعات دیکه ای به کسی ندادم و نمیدم چون دیدم که همین ملت بزرگوار کوچکترین عکس یا تلفن یا حتی سنی ازت بدونن در اولین فرصت که تصمیم بگیرن شروع میکنن به بدگویی و خراب کردن هموطنشون! اینه که فعلآ دست نگه داشتم تا یه تصمیم درست بتونم بگیرم.

در مورد تفاوت رفتار هم باید بگم فرهنگ و رفتار مردم هر شهری به واسطه نوع زندگی و حتی آب و هوای منطقه متفاوته. هرچند که این نکته از لحاظ علمی ثابت شده اما من تو ریز تفاوت آب و هوایی و زندگی مردم این دو شهر نیستم. فقط میتونم بگم مردم تبریز متحد هستند و متاسفانه این اتحاد رو جای اینکه درست استفاده کنند برعکس بر ضد دیگران استفاده میکنند حتی شده برضد شهر های اطراف! اصولآ تبریزی ها جر خودشون کسی رو آدم نیمدونند! البته اون دسته ای که به تهران و شهرهای دیگه رفتند تا حد زیادی تغییر کردند اما اگه نکاه کنی یه ته مونده ای از این حالت ها تو تفاوت رفتارهای اجتماعیشون میبینی!
اما اردبیلی ها بیشتر مردمان خونگرم و مهمان نوازی هستند ( چون ما اردبیلی هستیم نمیگم به خدا! ) به تعبیر بعضی از دوستان بیگانه پرستند! یعنی اونقدری که منو و تو رو تحویل میگیرند خانواده و هم شهری های خودشون رو تحویل نمیگرید.

به هر حال دعا کن این روتر من زودتر آماده بشه تا بتونم بیام و بنویسم!

لادن فروهر چهارشنبه 9 بهمن 1387 ساعت 07:26 ب.ظ http://www.ladansahraei.blogsky.com

سلام مرسی ببخشید ناراحتت کردم لطف دارید شما همینطور همیشه موفق باشید.

سلام.
خوشحالم که سوء تفاهم رفع شد.

تو کارهات موفق باشی.

مهرسا جمعه 11 بهمن 1387 ساعت 11:56 ق.ظ

حق با توئه!

امیدوارم مشکل هم حل بشه :)

مرسی و همچنین مشکل شما !! البته هنوز نخوندم ببینم چیکار کردی با بنر ها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد